( 3697)چار کس را داد مردی یک درم |
|
آن یکی گفت این به انگوری دهم |
( 3698)آن یکی دیگر عرب بد گفت لا |
|
من عنب خواهم نه انگور ای دغا |
( 3699)آن یکی ترکی بدو گفت این بنم |
|
من نمیخواهم عنب خواهم ازم |
( 3700)آن یکی رومی بگفت این قیل را |
|
ترک کن خواهیم استافیل را |
( 3701)در تنازع آن نفر جنگی شدند |
|
که ز سرّ نامها غافل بدند |
( 3702)مشت برهم میزدند از ابلهی |
|
پر بدند از جهل و از دانش تهی |
( 3703)صاحب سری عزیزی صد زبان |
|
گر بدی آنجا بدادی صلحشان |
( 3704)پس بگفتی او که من زین یک درم |
|
آرزوی جملهتان را میدهم |
عِنَب: انگور.
بَنُم:یعنی از آن من است، پول من است.
اُزُم: (ترکى) انگور.
قیل: گفت، سخن.
استافیل: (یونانى) انگور.[1]
تنازع: (مصدر باب تفاعل) ستیزه کردن با یکدیگر.
نفر: گروه (چهار تن).
سرّ نامها: یعنی معنا و حقیقت الفاظ.
صد زبان: کنایه از داناى حقیقت، آگاه از معنى.
( 3697) چهار نفر که هر یک از شهرى آمده و با هم همراه شده بودند بمردى برخوردند و آن مرد یک درهم به آنها داد- یکى از آنها که فارسى زبان بود گفت بیایید این پول را انگور بخریم ( 3698) دیگرى که عرب بود گفت معاذ اللَّه لا من عنب مىخواهم نه انگور ( 3699) آن که ترک بود گفت اى گزم (اى چشمم) من عنب نمىخواهم ازوم مىخواهم ( 3700) کسى که رومى بود گفت این حرفها را نزنید من فقط استافیل را طالبم ( 3701) این اشخاص چون معنى این نامها را نمىدانستند با هم مشغول نزاع شدند. ( 3702) از ابلهى بهم دیگر مشت مىزدند چون از دانش تهى بوده و از جهل پر بودند ( 3703) اگر یک صاحب سر عزیز صد زبانى در آن جا بود آنها را صلحشان مىداد ( 3704) و مىگفت که با همین یک درهم آن چه شما چهار نفر آرزو کردید مىخرم.
حکایتی است در توضیح این معنا که حقیقت یکی است و جنگ هفتادودو ملت بر سر الفاظ است. خلاصهْ حکایت این است: چهار شخص که هر کدام زبان خاصی داشتند، به جایی آمدند. شخصی یک درم پول به آنها داد که چیزی برای خود بخرند. آنکه فارس بود، گفت: برویم انگور بخریم. عربزبان گفت: من انگور نمیخواهم، برویم عنب (انگور) بخریم. آنکه رومی بود، گفت: من نه انگور میخواهم و نه عنب، برویم استافیل (انگور) بخریم. ترکزبان گفت: این حرفها را بگذارید کنار، من فقط ازوم (انگور) میخواهم. سرانجام حکیمی که به چهار زبان آگاهی داشت به آنان فهماند که همهْ شما یک چیز را میخواهید، منتها با الفاظ متفاوت. در نتیجه اختلاف آنها رفع شد. «صاحب سرّ» مردی است که از حقایق آگاه است. این آگاهان را نمیتوان به آسانی یافت و عزیزند. این عالمان به اسرار، چون بر باطن همه احاطه دارند، به زبان هرکسی سخن میگویند و بیان آنها دلها را آرام میکند.
خلاصه حقیقت یکى است و صورتها گونهگون، و بیشتر اختلاف مردمان از پرداختن به صورت است و غفلت از معنى. اگر آن چهار تن که بر سر نام با یکدیگر پیکار مىکردند صفتهاى انگور را مىدانستند و هر یک آن را براى دیگرى شرح مىکرد نزاع از میانشان برمىخاست.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |